رسول عبداللهی، نوکیش مسیحی و زندانی سابق عقیدتی، در پی حادثهای در منزلش، در سن ۵۵ سالگی درگذشت.
این شهروند مسیحی که پس از بازداشت در کریسمس سال ۲۰۱۰ میلادی (۱۳۸۹ شمسی) به مدت دو سال زندانی شده بود، روز سهشنبه دهم تیرماه درگذشت و روز جمعه،۱۳ تیرماه به خاک سپرده شد.
در ادامه، گفتوگویی با فرشید فتحی، زندانی سابق عقیدتی و دوست رسول را میخوانید؛ کسی که در دوران جستوجوی ایمان مسیحی رسول، با او آشنا شد و بعدها در دو زندان مختلف با او همبند بود.
لطفاً کمی درباره رسول بگویید؛ او چگونه شخصی بود و چطور با او آشنا شدید؟
من ۲۰ سال پیش با رسول آشنا شدم. او نخستین بار از طریق ایمیل با من تماس گرفت و پیامی فرستاد که علاقهمند است درباره مسیح بیشتر بداند. پس از آن، با او ملاقات کردم.
در ابتدا کمی محتاط بودم، چون نمیدانستم با چه شخصی قرار است ملاقات کنم. نخستین بار در یک مرکز خرید در غرب تهران دیدار کردیم. گفتوگوی طولانیای داشتیم و افتخار داشتم که با او دعا کنم و او را به سوی خداوند راهنمایی کنم.
همان روز، یعنی ۲۰ سال پیش، او پیرو مسیح شد و از آن پس دوره شاگردسازی را با او آغاز کردم. او مردی تحصیلکرده، آشنا با شعرای بزرگی چون سعدی و حافظ، و حافظ بسیاری از اشعار زیبا بود. انسانی اهل مطالعه و اندیشه بود.
هشت ماه در خیابانها، کافیشاپها و همان مرکز خرید، درباره محتوای دوره شاگردسازی با یکدیگر گفتوگو میکردیم.
در نهایت، پس از هشت ماه به او گفتم: «ما در مکانی مخفی، مانند کلیسای زیرزمینی، گرد هم میآییم و میخواهم تو را به آنجا دعوت کنم.» او نیز به کلیسای زیرزمینی ما پیوست.
پس از آن، دوره سهماهه آموزش رهبری را به پایان رساند و یکی از رهبران و کلیساکاران ما شد. او در قزوین کلیسا تأسیس کرد. انسان بسیار مهربان و قابل احترامی بود.
شما مدتی را با او در زندان سپری کردید. میتوانید خاطرهای از آن دوران تعریف کنید؟
رسول، مانند بسیاری از ما، در ۲۶ دسامبر ۲۰۱۰ (پنجم دیماه ۱۳۸۹) دستگیر شد. همسرش نیز بازداشت شد. او دو فرزند داشت؛ پسری که آن زمان حدود هفت یا هشت سال داشت – همسن دختر من – و دختری که حدود ۱۳ یا ۱۴ ساله بود.
او چهار ماه در سلول انفرادی بند ۲۰۹ زندان اوین نگهداری شد و سپس در آوریل ۲۰۱۱ با وثیقه آزاد شد.
حدود یک سال بعد، دوباره در بند ۳۵۰ اوین با او ملاقات کردم. او را به اتاق خودم آوردم و هماتاقی و دوست ما در زندان شد.
وقتی رسول وارد زندان شد، به عنوان یک مسیحی، بسیار غمگین و خشکیده بود. خودش میگفت: «بعد از آزادی از زندان، هیچکس حتی به من سلام نکرد؛ کسی نیامد با من دعا کند و کاملاً منزوی شده بودم.» اما در همان دوران زندان، خداوند شروع به بازسازی او به شکلی شگفتانگیز کرد.
همه در زندان، رسول را دوست داشتند؛ او مردی آرام، متین و تحصیلکرده بود. بعد از مدتی، به اتاق شماره ۹ رفت و با شماری از زندانیان سیاسی، فعالان اجتماعی و دیگر زندانیان هماتاق شد. همه به او علاقهمند بودند.
چند روز پیش، وقتی خبر درگذشت رسول را دادم، پیامهای زیبایی دریافت کردم. یکی از دوستان نوشت: «ما از رسول در زندان فقط مهربانی دیدیم؛ هیچگاه شکایتی نداشت.» اینگونه بود که رسول دوران زندان را سپری میکرد.
ما لحظات پرارزشی با هم داشتیم، بهویژه در دعا کردن. یکشنبهها، مانند دیگر مسیحیان، کنار تختم جمع میشدیم، به پرستش میپرداختیم و شام خداوند را بهجا میآوردیم. بعدها، او به زندان رجاییشهر منتقل شد، همانجایی که من هم بودم.
سرانجام، رسول از رجاییشهر آزاد شد. او به سه سال زندان محکوم شده بود، اما پس از دو سال، با آزادی مشروط آزاد شد. افتخار داشتم پیش از آزادیاش با او دعا کرده و خداحافظی کنم.
تنها نگرانیاش در زندان، خانوادهاش بود. او در یک صنعت دولتی شاغل بود و پس از بازداشت، خانهاش را از او گرفتند. خانوادهاش مجبور شدند با کمک دوستان، خانهای اجاره کنند.
یکی از تلخترین بخشهای داستان او، نحوه رفتار با وی در بازجوییهای بند ۲۰۹ بود. به شدت شکنجه شده بود، بهویژه از ناحیه پا. وقتی بعدها او را دیدم، بهدرستی نمیتوانست راه برود. تنها زمانی که متوجه شدم و از او پرسیدم، ماجرا را تعریف کرد. حتی یکی از بازجویان به او پیشنهاد کرده بود که از بازجویی که او را زده بود شکایت کند. البته نمیدانم این پیشنهاد جدی بود یا صرفاً ظاهرسازی، اما به او گفته بودند: «حق نداشتند تو را بزنند.»
بله، او را شکنجه کردند، اما با این حال، در او نشانی از تلخی یا شکایت نبود. او مردی بود که صلیب خود را با آرامش و سکوت به دوش میکشید.
با این حال، من باور دارم دوران زندان برای او فرصتی برای بازسازی دوباره بود. خودش میگفت: «مانند زمین خشکیدهای بودم که خداوند مرا به زندان بازگرداند.» این حرفی بود که رسول میزد: «خدا مرا به زندان بازگرداند تا بازسازیام کند.»
بیش از هر چیز، چه تصویری از رسول در ذهنتان باقی مانده است؟
آنچه بیش از همه از رسول به یاد دارم، استواری و قدرت درونی اوست. او در بازجوییها به مدت ۲۲ یا ۲۳ روز – حتی بیشتر از من – سکوت کرد و با وجود شکنجه، هیچ چیزی نگفت. او مردی بسیار قوی بود که خداوند را با تمام وجود دوست داشت. این تصویری است که از او در ذهن دارم.
او اهل تظاهر یا جنجال نبود؛ تنها صلیب خود را بردوش میکشید. عاشق شعر بود، حافظ و سعدی را بسیار دوست داشت و به کلام خدا عشق میورزید.
از میان کسانی که دیروز برایم پیام فرستادند، دو نکته درباره او برجسته بود؛ هر دو از شاگردان او در قزوین پیش از زندان بودند. یکی از آنها نوشت: «او مرد خدا بود.» دیگری گفت: «او برای من همچون ستونی استوار بود که میتوانستم به او تکیه کنم.» رسول دقیقاً چنین شخصیتی داشت؛ مردی مهربان با قلبی فروتن، آشنا به کلام خدا و وفادار به مسیر خداوند.
آیا نکته دیگری هست که بخواهید اضافه کنید؟
آخرین نکتهای که میخواهم بگویم، اندوه عمیق من از این است که نتوانستیم رسول را به عنوان یک مسیحی به خاک بسپاریم. او تنها یک مسیحی نبود؛ انسانی بود که برای خداوند رنج کشید و شکنجه شد. اما اکنون دیگر در ایران امکان برگزاری مراسم تدفین مسیحی برای نوکیشان وجود ندارد و امروز، او را به شکل اسلامی به خاک سپردند؛ موضوعی که قلبم را بسیار آزرده کرده است.
با اینهمه، باید زندگی او را جشن بگیریم، چرا که اکنون نزد خداوند است و برای او زندگی کرد. من با تمام وجود باور دارم که او تا پایان، به خداوند – که ابتدا و انتهاست – وفادار ماند.
در پایان، از شما میخواهم برای دختر و پسر او و همینطور همسرش دعا کنید. خداوند شما را برکت دهد.
0 Comments