«مادرانه» به یاری دختران بیسرپرست میشتافت، از ۱۲ دختر در پرورشگاهی که تأسیس کرده بود، مراقبت میکرد و عاشق مادر ترزا بود. پرورشگاهش مجوز داشت و حتی به عنوان پرورشگاه نمونه از سوی بهزیستی انتخاب شد. دیری نپایید که ممنوع الکارش میکنند، وسایلش توقیف میشود، سه بار در کمتر از یک سال زندانی میشود، آزار روحی و جسمی میبیند، سعی میکنند از وی به زور اعتراف بگیرند و حتی جاسوسش بسازند.
این بخشی از داستان زندگی بیتا رضایی است که جرمش از نظرحکومت، باور مسیحی و ایمانش بود.
بیتا رضایی، نوکیش مسیحی، که از سال ۱۳۸۰ در شاهین شهراصفهان، به مسیح ایمان آورده، به ماده ۱۸ میگوید که «دعا کرده به عیسی مسیح میگفتم که من آمادهام، از من استفاده کن. خداوند در یکی از این روزهایی که اشتیاق خود را برای خدمت به او اعلام میکردم مرا برای خدمت به بچهها دعوت نمود.»
به سرعت خانم رضایی فعالیت خود را بطور داوطلبانه در یک مرکز دولتی پرورش بچههای بیسرپرست در اصفهان، آغاز میکند ودو دختر بی سرپرست را به وی میسپارند.
این شهروند مسیحی که به شدت تحت تأثیر زندگینامه مادر ترزا قرار گرفته بود، میگوید «خیلی مشکلات و نیازها را در پرورشگاه میدیدم. همواره دعا میکردم و میگفتم: خدایا نه پول دارم و نه پارتی … که توان تأسیس پرورشگاه را داشته باشم اما این موضوع را به تو میسپارم تا راهی پیش رویم مهیا سازی.»
سرای محبت
این نوکیش مسیحی که هماکنون همراه پسرش، سام، مجبور به ترک ایران شده و به عنوان پناهجو در آلمان زندگی میکند، موفق میشود نخستین گام خود را برای تأسیس یک پرورشگاه بردارد.
وی میگوید سال ۸۲ به شورای شهر شاهین شهر اصفهان رفته و « شهرداری یک خانهٔ قدیمی، درب و داغون را به من داد. با چند نفر از دوستان، آنجا را نوسازی، رنگ، و تمیزکاری کردیم. یک روز یک نفر از بهزیستی برای بازرسی آمد. وقتی دید که ما با جان و دل در حال تعمیر خانه هستیم بسیار متأثر شده بود، به حدی که بعد از آن بازدید، مبلغ ۷۰۰۰۰۰ تومان به حساب ما ریختند. حدود یک سال بعد مؤسسه خیریه سرای محبت ثبت شد و بچهها را از طرف بهزیستی به ما سپردند. سال ۱۳۸۴ هم جواز استفاده از آن به عنوان پرورشگاه از طرف بهزیستی به این مؤسسه تعلق گرفت.»
به گفته خانم رضایی، «بچههای پرورشگاه ما، ۷ تا ۹ ساله بودند. آنها به شدت از خانوادههایشان آسیب روحی، روانی و حتی جسمی دیده بودند. در مجموع ۱۲ دختر بودند که همهٔ آنها بدون اینکه تحت نظر روانپزشک قرار بگیرند، سرآمد بچههای بهزیستی شده و سلامتی یافته بودند. بچهها را با شیوهٔ زندگی بر اساس محبت و بخشش مسیحی، البته بدون ذکر نام عیسی مسیح، آشنا کردم.»
یورش مأموران اطلاعات
ده سال از آغاز حیات این پرورشگاه در شاهین شهر اصفهان میگذرد، بیتا رضایی مانند یک مادر برای این بچهها آشپزی میکند و موقع خواب برایشان داستان میگوید و سرای محبت مبدل به یک خانواده بزرگ میشود.
خانم رضایی در این رابطه میگوید «اوضاع به این ترتیب میگذشت تا اینکه در تاریخ ۲۰ فروردین ماه ۱۳۹۴، پنج نفر از مامورین وزارت اطلاعات، ساعت ۸ صبح، به منزل ما در شاهین شهر اصفهان، هجوم آوردند. در منزل کتاب، جزوه، سی دیهای مسیحی زیادی داشتم چون قبل از تأسیس بهزیستی، به نوایمانان تعلیم دروس مقدماتی را میدادم. به من چشمبند نزدند. آدرسی را دادند و گفتند به این مکان بیا و محض احتیاط با خودت وثیقه هم بیاور. من با پسرم به آن آدرس رفتیم چون فکر میکردم کار ما خیلی طول نخواهد کشید و میتوانم بعد از آن پسرم را به مهد کودک ببرم. ولی آنجا که رسیدم به من دستبند زدند و در نگهبانی نگه داشتند. با دوستم تماس گرفتم تا به آن مکان بیاید و پسرم را به منزل خودشان ببرد. از اصفهان دو مأمور فرستادند تا آمده و مرا به زندان دستگرد اصفهان که تقریباً ۴۰ کیلومتر با شاهین شهر فاصله دارد ببرند.»
آزار روحی و جسمی
خانم رضایی از فشارهای بازجویی و آزار جسمی و روحی زندان به ماده ۱۸ میگوید: «حدود چهل روز، را در بند «الف طا» که مورداستفاده وزارت اطلاعات بود به سر بردم. فشارهای روحی و روانیزیادی را تحمل کردم. بهطور مثال: نیمههای شب، آقایی با لباس زیر، به سلول من میآمد و پتویی را در اتاق پرت میکرد. از این که قصد تعرض به من داشته باشد بشدت میترسیدم و تا صبح خوابم نمیبرد.»
بازجوییهای طولانی از این شهروند مسیحی برای اعترافگیریآغاز میشود. وی میگوید «اغلب پرسشها را با صدای بلند و با خشونت از من سؤال میپرسیدند. وقتی جواب مورد نظر را نمیدادم فشارها را بیشتر میکردند. آنها میخواستند از من این اعترافات را بگیرند که من در مرکز بهزیستی بچهها را مرتد کرده، بشارت و تعلیم مسیحی دادهام و از کشورهای دیگر حمایت مالیمیشوم. گاه یک سؤال را بیست بار تکرار میکردند و باید جواب راعین بیست بار مینوشتم. برای بازجویی مرا با چشمبند و دستبند میبردند. چندین بار با لگد محکم به صندلی کوبیدند و بر زمینمیافتادم.»
بالاخره بعد از اتمام بازجوییها وی را به زندان عمومی منتقل کردند. حدوداً تیرماه بود که این شهروند مسیحی با وثیقه ۱۰۰ میلیون تومانی آزاد میشود.
آزادی خانم رضایی چندان طول نمیکشد و حدود یک هفته بعد از آزادی، مجدداً دو مأمور زن و مرد، به منزلش آمده و وی را با خود میبرند. وی میگوید «این بار هم سام شاهد بازداشت من بود، آنها حتی اجازه ندادند از پسرم خداحافظی کنم.»
وی در مورد بازجوییها میگوید «میخواستند در مورد نحوهٔ راه اندازی پرورشگاه و تهیه تجهیزات بهزیستی بیشتر بدانند. میخواستند بدانند که چگونه، و با چه حمایت مالی تأمینشدهاست. آنها گمان میکردند از طرف کلیساهایی در آمریکا تأمین مالی میشدیم. اما چون یک خیر ثابت نداشتیم نمیتوانستند این تصور و ادعایشان را ثابت کنند.»
این بار حدود سه ماه را در بند عمومی زندان گذراند. در آبان ماه، ناگهان نامش را بین فهرست کسانی که آن روز آزاد میشدند اعلام کردند و او بدون هیچ توضیحی آزاد شد.
از ممنوع الکار شدن تا دعوت به جاسوسی
دادگاه خانم رضایی دایماً به تاخیر میافتد. در آذرماه ۱۳۹۴ حدود شب یلدا بود که به دادسرا رفت تا در مورد تشکیل جلسه دادگاه پرس و جو کند. در دادسرا بدون هیچ توضیحی دوباره بازداشت میشود.
بازجوییهایی باز هم به صورت متناوب آغاز میشود. گاه یک روز و داه حتی تا چهار روز طول میکشید.
نیروهای امنیتی و قضایی که پرورشگاه را مصادره کرده بودند، برای بیشتر تحت فشار قراردادن خانم رضایی، وی را ممنوع الکارمیکنند.
وی میگوید «سه ماه بعد، روز ۲۷ بهمن ۱۳۹۴، از من تعهدی گرفتند مبنی بر اینکه هیچ کار و فعالیتی در ایران نداشته باشم. آنها تأکید داشتند که «حتی در حد منشی یک اداره هم اجازه کارندارم.»
حدود عید وی را آزاد میکنند اما اذیت و آزار نیروهای امنیتی ادامه پیدا میکند.
خانم رضایی توضیح میدهد که چگونه نیروهای امنیتی خواستهانداز وی یک جاسوسی بسازند «یک روز مرا تلفنی احضار کردند. مکانی که آدرس آن را به من داده بودند یک منزل خصوصی بود. از نمای بیرون، هیچکس متوجه نمیشد که این منزل متعلق به اطلاعات شاهین شهر است. آنها در مورد یکی از فعالان مسیحی از من سؤال کردند. از من خواستند با این شخص ارتباط برقرارکنم و اسامی ایمانداران پارسی زبان را از ایشان گرفته و در اختیار اطلاعات قرار دهم. در واقع از من میخواستند که به نحوی در کلیسای از این برادر ایماندارم جاسوسی کنم. پیشنهاد آنها را نپذیرفتم، آنها مرا تهدید کردند که در صورت عدم همکاری، مجدداً مرا بازداشت خواهند کرد.
وقتی چشمم بسته بود و رو به دیوار نشسته بودم جواب دادم: این شخص میدانند من دستگیر شدهام و بهمن اعتماد نخواهند کرد. بنابراین اطلاعاتی در مورد فعالیتهایشان به من نخواهند داد. بازجو با ضربه محکمی به پشت صندلی مرا به طرف دیوار هل داد. دستهایم از پشت بسته بود و نمیتوانستم از خودم دفاع کنم. سرم به دیوار خورد و از ناحیه چشم به شدت مجروح شدم. مویرگهای کنار چشمم آسیب دید. بعد از آزادی وقتی پدرم اثر این ضربه را روی صورتم دید و متوجه شد کار به اینجا رسیده، گفت جای تو دیگر اینجا نیست و باید فرار کنی.»
وی میافزاید «اسفند ماه ۱۳۹۵ نزدیک به عید نوروز به دادگاه رفتم. قاضی نیامده نبود. برگهای را به من دادند و گفتند میتوانی وثیقه را که یک سند ملکی بود آزاد کنی.»
ولی بعد از آن هم مأموران امنیتی همچنان بهطور مرتب با من تماس میگرفتند. سوالهای مختلفی میپرسیدند: «الان کجا هستی؟ مشغول چه کاری هستی؟» و هشدار میدادند که «اجازهٔ انجام هیچ کار و فعالیتی نداری، تا زمانی که به دین اسلام بازگشت کنی و ثابت کنی که مسلمان هستی.»
چند بار نیز خانم رضایی را به همان منزل شخصی در شاهین شهر احضار کرده و ساعتها او را مورد بازجویی قرار دادند.
این شهروند مسیحی حتی از ترس کتاب مقدسش را پنهان میکردتا در صورت یورش جدید ماموران اطلاعاتی به منزلش، به دست آنها بیفتد.
وی سال ۲۰۱۸ میلادی همراه با فرزندش از ایران خارج شده و به عنوان پناهجو در آلمان بسر میبرد. خانم رضایی در کمپ پناهندگان نیز نیز جلسات دعا و مطالعه کتابمقدس برگزار کرده و از بچهها مراقبت میکند.