مقامات استانداری و امنیتی مازندران بارها کشیش محمد باقر یوسفی ملقب به روانبخش، را تهدید کرده و تحت فشار قرار دادند تا دست از فعالیتهای عقیدتی خود بردارد و زادگاه خود و استان مازندران را ترک کند.
این نوکیش مسیحی که کشیش کلیساهای جماعت ربانی قائم شهر، گرگان و ساری بود، تسلیم فشار مقامات جمهوری اسلامی نشد و به فعالیت خود حتی در میان مسیحیان روستاهای دورافتاده استان مازندران ادامه داد.
اختر رحمانیان، همسر کشیش روانبخش، که خود نوکیش و فعال مسیحی است، در گفتگویی اختصاصی به «ماده ۱۸» میگوید «در گرگان روانبخش را بارهای برای بازجویی برده بودند. ما هنوز یک هفته از ازدواجمان نگذشته بود که او را برای بازجویی بردند.»
کشیش روانبخش، ۳۲ ساله، ساعت شش صبح، ششم مهر ماه ۱۳۷۵ (۱۹۹۶)، برای دعا از خانه خارج شد.
همسر این کشیشِ کلیسای جماعت ربانی میافزاید «از شب قبل روانبخش خیلی نگران به نظر میرسید. هر چه پرسیدم چیزی نگفت. احساس میکردم او را دوباره برای بازجویی احضار کردهاند. به خانه برگشتیم و شب را خوابید. قبل از خواب گفت من صبح زود باید بروم بیرون برای دعا و شخصی را هم باید ملاقات کنم. صبح که بیدار شد به او گفتم قبل از رفتن لطفاً برای صبحانه بچهها نان بخر. اغلب او بچهها را به مدرسه میبرد. قبول کرد که برود نان بخرد و بعد برگشته بچهها را به مدرسه ببرد، و سپس به دنبال کارهایش برود.»
آخرین تماس تلفنی بسیار کوتاه کشیش روانبخش و همسرش، به نظر میرسد هم خداحافظی است و هم هشدار.
خانم رحمانیان میگوید «یک ساعت پس از اینکه برای خرید نان بیرون رفته بود به تلفن خانه زنگ زد. فقط یک جمله کوتاه گفت که مواظب خودت و بچهها باش، و بعد تلفن قطع شد. نفهمیدم منظورش چه بود ولی دلشورهای من از همانجا شروع شد.» این آخرین صحبت خانم رحمانیان با شوهرش بود.
تغییر سناریو از تصادف به خودکشی
سناریوهای مقامات حکومتی در مورد مرگ کشیش روانبخش که ناپدید شده بود، در مدت بسیار کوتاهی به سرعت، از «تصادف» به «خودکشی» تغییر کرد.
خانم رحمانیان میگوید «ساعت ۴ عصر بود که به منزل ما زنگ زدند و گفتند او تصادف کردهاست. با خود گفتم ماشین او هنوز در خانه است. چطور ممکن است تصادف کرده باشد. گفتند بیاید دادسرای سوادکوه. خواهر شوهرم منزل ما بود. به او گفتم تو اینجا پیش بچهها بمان تا من بروم و ببینم چه اتفاقی افتادهاست.
با یکی از اعضای کلیسا به راه افتادیم و به سوادکوه رفتیم. آنجا که رسیدیم به ما گفتند که شوهر شما خودکشی کردهاست. گفتم این غیرممکن است و من تا جسد را نبینم نمیپذیرم. رفتند و تکه کاغذی آوردند. یک کارتن دستمال کاغذی بود که پشت آن یادداشتی نوشته شده بود به این مضمون که من مشکل خانوادگی دارم و از زندگی ناراضی هستم و میخواهم خودکشی کنم! این یادداشت را حتی به ما ندادند. فقط یک لحظه نشان دادند و بعد بردند.»
اگرچه مقامات حکومتی کوشیدند مرگ روانبخش را خودکشی جلوه دهند ولی با توجه به تهدیداتی که پیشتر علیه وی شده بود کمتر تردیدی برای جامعه مسیحی باقی مانده بود که این شهروند مسیحی نیز مانند دیگر رهبران و چهرههای کلیسای ایران از جمله مهدی دیباج، حسین سودمند، طاطاوس میکائیلیان و هایک هوسپیان بهخاطر استقامت در ایمان مسیحی و گفتن «نه» به حکومت، قربانی شدهاست.
سازمان عفو بینالملل در سال ۱۹۹۷ در گزارشی در مورد شواهد و اسناد در مورد قتلهای فراقانونی و فراقضایی حکومت ایران در داخل و خارج از ایران منتشر کرده، مینویسد «وجود چنین سیاستی در مورد اعدامهای غیرقانونی بیشتر مورد توجه قرار میگیرد که موارد متعددی از اعدامهای فراقانونی ایرانیان، چه در داخل و چه در خارج از ایران، در سالهای اخیر نیز ادامه یافتهاست.» یکی از مواردی که این سازمان جهانی مدافع حقوق بشر ذکر میکند مرگ کشیش روانبخش است. عفو بینالملل با اشاره به کشیش روانبخش مینویسد «مقامات ایرانی گفتند که وی خودکشی کردهاست، اما هیچ نشانی از تحقیقات مستقل و بی طرفانه دربارهٔ مرگ ارائه ندادند.»
مأموران امنیتی حکومت بارها فعالان مدنی، سیاسی و رهبران دینی و مذهبی را ربوده و به قتل رساندهاند.
در بینی اش چیزی یافتیم ولی سر و شکم کالبدشکافی شد
خانم رحمانیان میگوید «روانبخش برای خرید نان بیرون رفته بود ولی میگفتند جسد او را در حالت به دار آویخته روی درختی نزدیک سوادکوه پیدا کردهاند که از محل زندگی ما خیلی فاصله داشت. مبلغ سی هزار تومان پول هم در جیبش داشته که در آن زمان پول کمی نبود. این مقدار پول چیزی معادل چند ماه حقوق ما بود. کسی که قصد خودکشی داشته باشد این مقدار پول را با خود همراه نمیبرد.
یکی دو روز بعد، با اصرار زیاد از طرف ما، گفتند برای دیدن جسد به بیمارستان ساری بروید. آنجا جسد را فقط از دور به ما نشان دادند. او را کالبدشکافی کرده بودند. میگفتند در بینی او چیز مشکوکی پیدا کرده بودیم برای همین کالبدشکافی انجام دادیم. گفتیم «پس چرا شما هم سر او را شکافتهاید و هم شکم او را. چرا سر او باندپیچی شده است.»
از فشار برای جلب رضایت، تا تلاش برای اقرار و اعترافگیری
در همین حال، فشار مقامات امنیتی و قضایی به خانواده آقای روانبخش برای جلب رضایتشان افزایش پیدا کرد.
خانم رحمانیان میگوید «بعدها قاضی محمدزاده که نماینده سپاه بود و یک شخص دیگر از من و مادرشوهرم خواست متنی را امضا کنیم که ما شکایتی از آنها نداریم. مادر شوهرم گفت که من نمیدانم اینجا چه نوشته شده و امضا نمیکنم تا وقتی عروسم نخواند. به همین دلیل از مادرشوهرم عصبانی شدند. محمدزاده همانجا مادر شوهرم را به فحش کشید و گفت: «تو یک مرتد کافر رو به ما ترجیح میدهی؟»
وی میافزاید «تحت فشار آنها مادر شوهرم اثر انگشت زد و خود من هم امضا کردم. مادر شوهرم نگران بود که مبادا من را هم به اتهام ارتداد بکشند.»
فشار بر همسر کشیش روانبخش حتی پس از مرگ وی افزایش پیدا میکند و خانم رحمانیان برای چندین سال متوالی بدون دلیل ممنوع الخروج شد. نیروهای امنیتی تلاش داشتند تا او را وادار به مصاحبه ساختگی برای تایید سناریوی خود کنند.
اختر رحمانیان میگوید «بعد به من فشار میآوردند که تو بیا اقرار کن که با همسرت مشکل داشتهای و مشاجرهای صورت گرفته و او در حالت عصبانیت رفته و دست به خودکشی زدهاست. من منکر شدم و به درخواست آنها تن ندادم. گفتم من حتی اگر جانم را از من بگیرید چنین چیزی را قبول نمیکنم.
بعد که از این نتیجه نمیگرفتند فشار میآوردند که تو بیا علیه کلیسا شکایت کن که ما ار فریب دادهاند و به این راه کشاندهاند. ما هم برای تو کار و شغلی مناسب پیدا میکنیم که به آن احتیاج داری. از طرف دیگر به خانواده شوهرم فشار میآوردند که علیه من شکایت کنند. همه تلاشها برای این بود که ما بپذیریم که این یک خودکشی بودهاست.»
از برنامه ای رادیویی تا رهبری کلیسا
آقای روانبخش در سال ۱۳۴۳ در شهرستان امیرکلا مازندران به دنیا آمد.
علاقه وی به مسیحیت از زمانی آغاز میشود که در زمان خدمت سربازی بهطور تصادفی به برنامه مسیحی رادیویی گوش میدهد. وی با مسئولین آن رادیو تماس میگیرد و سؤالات خود رابا آنها در میان گذاشت. آنها نیز پس از چندی کشیش مهدی دیباج، یکی دیگر از قربانیان جمهوری اسلامی، را به ایشان معرفی کردند که او نیز در استان مازندران زندگی میکرد. زمانی نیز که آقای دیباج به دلیل فعالیت عقیدتی در زندان بود؛ خانواده روانبخش مسئولیت دو فرزند، ۱۴ و ۱۱ ساله مهدی دیباج را برای شش سال بر عهده گرفت.
محمد باقر یوسفی که در ۲۴ سالگی به مسیحی ایمان آورده بود، تصمیم گرفت تمامی وقت خود را وقف فعالیت مسیحی کند.
وی به جز رهبری مسیحیان مازنداران، در میان ایرانیان مسیحی مقیم کشورهای همسایه ایران از جمله پاکستان هم فعال بود و به وی پیشنهاد داده بودند برای رهبری کلیسایی به این کشور نقل مکان کند.
وی با اختر رحمانیان، از نوکیشان کلیسای مشهد ازدواج کرد و صاحب دو فرزند شد. در زمان مرگ کشیش روانبخش، دخترش رامسینا ۱۰ سال و پسرش استیو فقط ۷ سال سن داشتند.
بعد از شهادت، پیکر کشیش روانبخش به خانواده وی تحویل داده نشد. به گفته خانم رحمانیان «روز ۱۴ مهر با آمبولانس جسد را به منزل ما آوردند، چرخی زدند و خودشان با همان آمبولانس به تهران و قبرستان مسیحیان زرافشان بردند. روانبخش را آنجا کنار دیباج دفن کردند.»
خانم رحمانیان و فرزندانش با مشکلات زیاد، چهار سال پس از مرگ شوهرش از ایران خارج شدند و اختر رحمانیان همچنان به فعالیت مسیحی و اداره کردن جلسات کلیسایی ادامه میدهد.