«علاوه بر شکنجههای فیزیکی، شکنجههای روحی و روانی زیادی به من وارد کردند. تحمل شکنجههای فیزیکی برای من راحتتر از شکنجههای روحی و روانی بود. من را تهدید کردند که به همسر و فرزندانت آسیب میرسانیم.» این بخشی از شهادت علی کاظمیان است که به همراه همسرش زهرا صفر،به دلیل باور مسیحی،در ایران با زندان و شکنجه روبرو شدند.
وقتی داشتند من را بعد از یک جلسه بازجویی به داخل سلول انتقال میبردند، ناگهان چشمم به چهار کامپیوتری افتاد که جلوی مأموران بود. آنها در اتاق ما دوربین گذاشته بودند و ما را میدیدند. من بسیار ناراحت شدم چون حتی دستشویی رفتن، لباس عوض کردن و … ما تحت کنترل و دید آنها بود.
«» به چشمهای من چشم بند زدند، و سوار یک ماشین با شیشههای دودی رنگ کردند. من را به بازداشتگاهی بردند که بعدها متوجه شدم بازداشتگاه وزارت اطلاعات است. آنجا من را تحت بازجویی قرار داند. بازجوییهای فشرده و طولانی بود. تمرکز بازجو بر این موضوعات بود که «شما حق ندارید مسلمانزادهها و فارسزبانها را به کلیسایتان راه بدید. مسیحیت مختص ارمنیها و آشوریهاست». من با این طرز تفکر مخالفت کردم و گفتم: «ما بر اساس اعتقاداتمون و کتاب مقدس حق نداریم در کلیسا را به روی مردم ببندیم».
”به این دلیل که فرزند یک روحانی مسلمان بودم در دوران بازجویی و حتی بعد از آزادی موقت مرا بسیار تحت فشار و آزار قرار دادند…. اما هیچ کدام از روشهای آنها نتوانست مقاومت من را بشکند و من هویت مسیحی خودم را انکار نکردم.”
بازجو اصرار داشت که «افکار شما مسمومه، افکار سیاسیه و شما دارید به کشور خیانت میکنید.» واکنش من این بود که «من اصلاً این رو قبول ندارم. من به عنوان یک مسیحی باید حق دعا، پرستش و رفتن به کلیسا رو داشته باشم، همون طور که یک مسلمون به مسجد میره. این حق ما مسیحیها هست و چیز زیادی نمیخواهیم.»
«قاضی از من خواست که دلیل مسیحی شدن خود را توضیح دهم و تأیید کنم که برگههایی که بازجوها به نام من به او دادهاند دست خط من است. خدا به من فرصت داد تا به قاضی در مورد عیسی مسیح و باور مسیحی خود بگویم و او با دقت گوش میداد.»
« با تهدیدهایشان مرا شکنجه میکردند. مثلاً میگفتند که وقتی پیر شدی میتونی از زندان بیرون بری... آنها همچنین میگفتند که به زودی خانوادهات را هم دستگیر میکنیم و به زندان میآوریم.»
«روزی یکی از بازجویان به من گفت که ما روش دیگهای هم برای به حرف آوردنت داریم. ما زن و بچههای زیبات رو تکه تکه میکنیم! پاسخ دادم که من زندگی خود، همسر و فرزندانم را به مسیح سپردهام و از ایمانم برنمیگردم.»
«پنج مأمور وارد منزل شدند، در حالی که به ما توهین و فحاشی میکردند. دختر بزرگتر ما هشت ساله بود و دختر کوچکترمان سه ساله. هر دوی آنها آنها گریه میکردند و محکم به مادرشان چسبیدند.»
«مأموران به ما گفته بودند که حرکت نکنید و به چیزی دست نزنید و حتی روسری خود را روی سر نگذارید. آنها شروع به گرفتن عکس و فیلمبرداری کردند تا بعداً ادعا کنند که ما به طور نامناسب جمع شدهایم. رفتار آنها بسیار تهاجمی و پر از خشونت بود.»
«من طعم نجات را چشیده بودم... خدا مرا از افسردگی نجات داده بود و من انجیل را با افسردگان، معلولین در میان میگذاشتم... در مورد آنچه خدا در زندگی من انجام داده بود با بازجویان صحبت کردم.»
«آنها به من توهین کردند و گفتند که تو نجس هستی! چرا دینت را عوض کردی؟ خودت را بدبخت کردی! آنها مرا به سمت راست و چپ هل میدادند و سعی داشتند مرا تحقیر کنند.»
دانیال شهری – جوان ۲۱
ساله، فرزند یک خانواده مسیحی که در اصفهان از اسلام به مسیحیت گرویده اند، از فعالیتهای خود در کلیسای خانگی در ایران که منجر به دستگیری وی در فروردین ۱۳۸۹ و نهایتاً زندانی شدن وی می شود صحبت می کند.