بازجو اصرار داشت که «افکار شما مسمومه، افکار سیاسیه و شما دارید به کشور خیانت میکنید.» واکنش من این بود که «من اصلاً این رو قبول ندارم. من به عنوان یک مسیحی باید حق دعا، پرستش و رفتن به کلیسا رو داشته باشم، همون طور که یک مسلمون به مسجد میره. این حق ما مسیحیها هست و چیز زیادی نمیخواهیم.»
«قاضی از من خواست که دلیل مسیحی شدن خود را توضیح دهم و تأیید کنم که برگههایی که بازجوها به نام من به او دادهاند دست خط من است. خدا به من فرصت داد تا به قاضی در مورد عیسی مسیح و باور مسیحی خود بگویم و او با دقت گوش میداد.»
« با تهدیدهایشان مرا شکنجه میکردند. مثلاً میگفتند که وقتی پیر شدی میتونی از زندان بیرون بری... آنها همچنین میگفتند که به زودی خانوادهات را هم دستگیر میکنیم و به زندان میآوریم.»
«روزی یکی از بازجویان به من گفت که ما روش دیگهای هم برای به حرف آوردنت داریم. ما زن و بچههای زیبات رو تکه تکه میکنیم! پاسخ دادم که من زندگی خود، همسر و فرزندانم را به مسیح سپردهام و از ایمانم برنمیگردم.»
«پنج مأمور وارد منزل شدند، در حالی که به ما توهین و فحاشی میکردند. دختر بزرگتر ما هشت ساله بود و دختر کوچکترمان سه ساله. هر دوی آنها آنها گریه میکردند و محکم به مادرشان چسبیدند.»
«مأموران به ما گفته بودند که حرکت نکنید و به چیزی دست نزنید و حتی روسری خود را روی سر نگذارید. آنها شروع به گرفتن عکس و فیلمبرداری کردند تا بعداً ادعا کنند که ما به طور نامناسب جمع شدهایم. رفتار آنها بسیار تهاجمی و پر از خشونت بود.»
«من طعم نجات را چشیده بودم... خدا مرا از افسردگی نجات داده بود و من انجیل را با افسردگان، معلولین در میان میگذاشتم... در مورد آنچه خدا در زندگی من انجام داده بود با بازجویان صحبت کردم.»
«آنها به من توهین کردند و گفتند که تو نجس هستی! چرا دینت را عوض کردی؟ خودت را بدبخت کردی! آنها مرا به سمت راست و چپ هل میدادند و سعی داشتند مرا تحقیر کنند.»
دانیال شهری – جوان ۲۱
ساله، فرزند یک خانواده مسیحی که در اصفهان از اسلام به مسیحیت گرویده اند، از فعالیتهای خود در کلیسای خانگی در ایران که منجر به دستگیری وی در فروردین ۱۳۸۹ و نهایتاً زندانی شدن وی می شود صحبت می کند.