شهادت‌نامه

اسماعیل مغربی‌نژاد

اسماعیل مغربی‌نژاد

«بعد از سال‌ها کار و زحمت، حتی نتوانستم مدرک بازنشستگی‌ام را بگیرم... همسرم از استرس و فشارها مبتلا به سرطان شد و فوت کرد. منزلم را از دست دادم و پسرم نیز به دلیل فشارها و تهدیدهای وزارت اطلاعات، به ترس و وسواس حاد مبتلا شد. تمام زندگی‌ام متأثر از جفا و آزار به خاطر ایمانم شد. اما مطمئن هستم خدا من را نجات داد تا روایت آزار و جفاهای نهادهای امنیتی جمهوری اسلامی و داستان کار خدا را در زندگی مسیحیان را با دنیا به اشتراک بگذارم.»
تورج شیرانی بید‌آبادی و الهه کیانی

تورج شیرانی بید‌آبادی و الهه کیانی

من در آن شرایط سخت یک سرود مسیحی را به یاد آوردم که «خداوند صخره من است». این سرود را در فکرم مرور می‌کردم و به خدا می‌گفتم: «خدایا تو صخره‌ی نجات منی. می‌خواهم در این لحظات قوت قلب من باشی.» مأموران از آرامش من آشفته بودند و متعجب بودند که چرا خواهشی برای آزادی نمی‌کنم. مأمور گفت: «من واقعاً معذرت می‌خوام از اینکه بچه‌ و همسرت ناراحت شدند. خودت هم الان که داریم می‌بریمت هیچ اضطرابی نشون نمی‌دی از این که به کجا داریم می‌بریمت!» به او گفتم: «من در درونم آرامش دارم و می‌دانم مشکلی پیش نخواهد آمد.»
نسرین کیامرزی

نسرین کیامرزی

بازجو گفت: «چرا هیچی نمی‌نویسی؟» گفتم: «من این حق را دارم که الان چیزی ننویسم و وکیل داشته باشم». او با لگد به صندلی من زد و من محکم به دیوار خوردم. او به من فحش داد و حرف‌های ناشایست زد و گفت: «تو غلط کردی که این حق رو داری، ما اینجا از این مسخره بازی‌ها نداریم و باید بنویسی» و دوباره با لگد به دست و پهلوی من زد.
عمید و ساناز

عمید و ساناز

«با شرایط زجرآور حاکم بر سلول، از گرمای شدید گرفته، تا نور قوی و صدای وحشتناک مداوم، نمی‌توانستم بخوابم. دچار گیجی و فراموشی عجیبی شده بودم. بعد از دو الی سه روز خیلی از موضوعات را نمی‌توانستم به یاد بیاورم. من سالها در مورد کتاب مقدس آموزش می‌دادم اما در آن روزها فقط یک سرود مسیحی را به خاطر می‌آوردم و می‌خواندم.» این بخشی از شهادت عمید فتحی است که به همراه همسرش ساناز کرمی به دلیل باور مسیحی بازداشت و روانه زندان شد.
وحید هکانی

وحید هکانی

«یک بار بازجو با من در مورد اسلام و مسیحیت بحث کرد. او بارها به باور مسیحی من توهین ‌کرد. من هم دفاعیات خود را در مورد مسیحیت بیان کردم و پاسخ او را می‌دادم. سعی می‌کردم ایمانم را در روزهای جفا، زندگی کنم. من قهرمان این داستان را خدا می‌دانم، چون او به من این شهامت را بخشید.»
شادی نویری گیلانی

شادی نویری گیلانی

«یکی از شکنجه‌های روحی و روانی در مدت بازداشت، بازرسی بدنی در زندان لاکان بود. این بازرسی با دست انجام می‌شد و کاملاً تحقیرآمیز و به اعتقاد من غیرقانونی بود…یکبار گفتم: من به خاطر ایمانم و مسیحی بودنم اینجا هستم. من کار خطایی نکردم، خلاف نکردم که شما این طور برخورد می‌کنید.» مأمور با شنیدن صحبت‌های من به شدت منقلب شد.»این بخشی از شهادت شادی نویری گیلانی،نوکیش مسیحی است.
علی (پارسا) مصطفایی

علی (پارسا) مصطفایی

«از طرف دیگر خانواده‌ام با من بدرفتاری کردند و من را نجس و کافر می‌دانستند و ظروف غذا حوله، و حتی اتاق من از خود جدا کردند….پدرم در حالی که به من فحش می‌داد، به مأموران گفت که این پسر ما رو به خاک سیاه کشونده! هر کاری از دستمون برمی‌اومد انجام دادیم، اما به راه راست برنگشت! چرا زودتر نیومدید، اون رو ببرید و هر کاری دلتون می‌خواد انجام بدید، حتی اگه اون رو هم بکشید من شکایت نمی‌کنم». این بخشی از شهادت علی (پارسا) مصطفایی،نوکیش مسیحی است.
علی و زهرا

علی و زهرا

«علاوه بر شکنجه‌های فیزیکی، شکنجه‌های روحی و روانی زیادی به من وارد کردند. تحمل شکنجه‌های فیزیکی برای من راحت‌تر از شکنجه‌های روحی و روانی بود. من را تهدید کردند که به همسر و فرزندانت آسیب می‌رسانیم.» این بخشی از شهادت علی کاظمیان است که به همراه همسرش زهرا صفر،به دلیل باور مسیحی،در ایران با زندان و شکنجه روبرو شدند.
سحر دشتی

سحر دشتی

وقتی داشتند من را بعد از یک جلسه بازجویی به داخل سلول انتقال می‌بردند، ناگهان چشمم به چهار کامپیوتری افتاد که جلوی مأموران بود. آنها در اتاق ما دوربین گذاشته بودند و ما را می‌دیدند. من بسیار ناراحت شدم چون حتی دستشویی رفتن، لباس عوض کردن و … ما تحت کنترل و دید آنها بود.
فرهاد و شهناز

فرهاد و شهناز

«» به چشم‌های من چشم بند زدند، و سوار یک ماشین با شیشه‌های دودی رنگ کردند. من را به بازداشتگاهی بردند که بعدها متوجه شدم بازداشتگاه وزارت اطلاعات است. آنجا من را تحت بازجویی قرار داند. بازجویی‌های فشرده و طولانی بود. تمرکز بازجو بر این موضوعات بود که «شما حق ندارید مسلمان‌زاده‌ها و فارس‌زبانها را به کلیسایتان راه بدید. مسیحیت مختص ارمنی‌ها و آشوری‌هاست». من با این طرز تفکر مخالفت کردم و گفتم: «ما بر اساس اعتقاداتمون و کتاب مقدس حق نداریم در کلیسا را به روی مردم ببندیم».
مجتبی کشاورز

مجتبی کشاورز

”به این دلیل که فرزند یک روحانی مسلمان بودم در دوران بازجویی و حتی بعد از آزادی موقت مرا بسیار تحت فشار و آزار قرار دادند…. اما هیچ کدام از روش‌های آنها نتوانست مقاومت من را بشکند و من هویت مسیحی خودم را انکار نکردم.”
اسماعيل، فریبا، حلما

اسماعيل، فریبا، حلما

شناسنامه نام: همایون (اسماعیل) شکوهی غلام‌زاده، تاریخ تولد ۱۳۳۷      فریبا ناظمیان‌پور، تاریخ تولد ۱۳۴۹   ...
نیما رضایی

نیما رضایی

بازجو اصرار داشت که «افکار شما مسمومه، افکار سیاسیه و شما دارید به کشور خیانت می‌کنید.» واکنش من این بود که «من اصلاً این رو قبول ندارم. من به عنوان یک مسیحی باید حق دعا، پرستش و رفتن به کلیسا رو داشته باشم، همون طور که یک مسلمون به مسجد می‌ره. این حق ما مسیحی‌ها هست و چیز زیادی نمی‌خواهیم.»
احسان خوش‌گو

احسان خوش‌گو

« با تهدیدهایشان مرا شکنجه می‌کردند. مثلاً می‌گفتند که وقتی پیر شدی می‌تونی از زندان بیرون بری... آنها همچنین می‌گفتند که به زودی خانواده‌ات را هم دستگیر می‌کنیم و به زندان می‌آوریم.»
علی (ایمان) شهواری

علی (ایمان) شهواری

«روزی یکی از بازجویان به من گفت که ما روش دیگه‌ای هم برای به حرف آوردنت داریم. ما زن و بچه‌های زیبات رو تکه تکه می‌کنیم! پاسخ دادم که من زندگی خود، همسر و فرزندانم را به مسیح سپرده‌ام  و از ایمانم برنمی‌گردم.»
مرجان و مانی

مرجان و مانی

«پنج مأمور وارد منزل شدند، در حالی که به ما توهین و فحاشی می‌کردند. دختر بزرگتر ما هشت ساله بود و دختر کوچکترمان سه ساله. هر دوی آنها آنها گریه ‌می‌کردند و محکم به مادرشان چسبیدند.»
لیلا و پیمان

لیلا و پیمان

«مأموران به ما گفته بودند که حرکت نکنید و به چیزی دست نزنید و حتی روسری خود را روی سر نگذارید. آنها شروع به گرفتن عکس و فیلمبرداری کردند تا بعداً ادعا کنند که ما به طور نامناسب جمع شده‌ایم. رفتار آنها بسیار تهاجمی و پر از خشونت بود.»
اعظم صفایی

اعظم صفایی

«در یکی از بازجویی‌ها، پرسیدم که آنها با کتاب مقدس و اناجیل چه می‌کنند و او گفت که آنها را می‌سوزانند.»
علیرضا (پرهام) محمدپور

علیرضا (پرهام) محمدپور

«من طعم نجات را چشیده بودم... خدا مرا از افسردگی نجات داده بود و من انجیل را با افسردگان، معلولین در میان می‌گذاشتم... در مورد آنچه خدا در زندگی من انجام داده بود با بازجویان صحبت کردم.»
ایمان غزنویان حقیقی

ایمان غزنویان حقیقی

«آنها به من توهین کردند و گفتند که تو نجس هستی! چرا دینت را عوض کردی؟ خودت را بدبخت کردی! آنها مرا به سمت راست و چپ هل می‌دادند و سعی داشتند مرا تحقیر کنند.»
آرينا زارعی

آرينا زارعی

«آنها گفتند که فعالیت تو در کلیسای خانگی غیرقانونی بود و تجمع شما نیز غیر قانونی بود.» پاسخ دادم که «مگر جمع دینی مجوز می‌خواهد؟»
دانیال شهری

دانیال شهری

دانیال شهری – جوان ۲۱ ساله، فرزند یک خانواده مسیحی که در اصفهان از اسلام به مسیحیت گرویده اند، از فعالیتهای خود در کلیسای خانگی در ایران که منجر به دستگیری وی در فروردین ۱۳۸۹ و نهایتاً زندانی شدن وی می شود صحبت می کند.